دستگیری متهم به سرقت دو میلیاردی طلا در مشهد ورود یک واکسن خوراکی به برنامه واکسیناسیون کودکان رشد ۲۱ درصدی مرسولات صادره پست خراسان‌رضوی در سال ۱۴۰۲ اختلافات اعتقادی و فرهنگی بعد از ازدواج را چگونه حل کنیم؟ رشد سه‌برابری مسمومیت با قارچ وحشی؛ از خوردن قارچ در طبیعت خودداری کنید زمزمه فروش بیمارستان «مهرگان» مشهد! دود اختلاف مالکیت یک بیمارستان به چشم مردم می‌رود تجاوز ۴ مرد تبعه خارجی به یک نوجوان شانزده‌ساله در تهران ۸ گام کلیدی اقتصادی در شروع زندگی زوج‌های جوان تبِ تراپی | مشاوره رفتن بخشی از سبک زندگی است نه ظرفیتی برای پُز اجتماعی  غفلت از مشاوره آمار بالای غرق‌شدگی در استانی که دریا ندارد! | سال گذشته، خراسان‌رضوی رتبه هفتم میزان غرق‌شدگی کشور را به دست آورد آیین نامه توزیع اینترنتی دارو ابلاغ شد مواد غذایی که هرگز آنها را نباید با معده خالی بخورید با مصرف این میوه خوشمزه و آبدار جوان شوید اگر از زندگی خسته و کلافه شده‌اید، بخوانید چرا دمای روغن زمان سرخ کردن اهمیت دارد؟ چرا باید به قول‌هایی که به فرزندتان می‌دهید عمل کنید؟
سرخط خبرها

آدم و حوا

  • کد خبر: ۱۲۴۴۰۲
  • ۱۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۱
آدم و حوا
حمید سبحانی - عکاس و نویسنده

گرمای ظهر و ترافیک توی شهریور قابل تحمل‌تر شده است، گوینده رادیو شنوندگان را دعوت می‌کند به شنیدن تصنیف «تو‌ای پری کجایی» با صدای حسین قوامی. ناخودآگاه می‌گویم «به به» و راننده تاکسی هم صدای پخشش را بلند می‌کند و با شروع آهنگ سرش را تکان می‌دهد.

راننده به اشاره زوج جوانی نگه می‌دارد و آن‌ها سوار می‌شوند. قوامی می‌خواند «تو‌ای پری کجایی»
زن گفت: آخ آخ آخ خوبه که این پری بیچاره پیدا نشه! وگرنه این آقای عاشق بعدا براش زندگی نمی‌ذاره!

مرد جوان گفت: یعنی من برات زندگی نذاشتم؟! منی که از همه زندگی ام به خاطر تو گذشتم، رشته‌ای که دوست داشتم ول کردم و.

زن گفت: چرا منت می‌ذاری، مگه عاشق نبودی! مگه من صبر نکردم، مگه من توقعم رو نیاوردم پایین و از خیلی چیزا نگذشتم؟

مرد: این خیلی چیزا همون خواستگارای پول دار و کارخونه داره دیگه که همیشه تو سر من می‌زنی، اما هیچ وقت نمی‌فهمی این منم که روح تورو می‌شناسم، این من بودم که خودت رو به خاطر خودت می‌خواستم.
زن: پس فکر کردی برای چی باهات ازدواج کردم! چون فکر می‌کردم من رو بلدی، چون من رو من می‌بینی، ولی الان گاهی من رو اصلا نمی‌بینی.

تاکسی خواست برای مردی که دست بلند کرده بود توقف کند که مرد جوان گفت: نمی‌خواد آقای راننده سوار کنی این آقا که پیاده شد دربست برید ملاصدرا.

زن گفت: ببین همین الان بدون اینکه نظر من رو بخوای جای من تصمیم گرفتی، شاید من نخوام برم خونه، شاید بخوام برم قدم بزنم، برم پارکی، کافه‌ای این دل کوفتی ام باز شه.

مرد: خانم این به خاطر راحتی شماست، این اسمش مراقبته.

زن: این اسمش مراقبت نیست، مگه من بچه کوچیکم، مراقبت یعنی احترام به طرف مقابل، یعنی همراهی.
مرد: هیچ وقت نمی‌شه فهمید شما زن‌ها چند چندید! آدم نمی‌فهمه با چی حالتون خوب می‌شه با چی حالتون بد، اعصاب از فولاد می‌خواد.

زن: اعصاب فولادی نمی‌خواد، مغز باشعور می‌خواد و قلب بزرگ.

راننده محکم زد روی ترمز و گفت: بس کنید بابا، مگه می‌شه دو نفر عاشق هم باشند و این جوری بگومگو کنند، این طور همو خطاب کنند. بابا برای حرف ها، جمله ها، کلمه‌هایی که یک روز گفتین حرمت قائل بشین.

ناسلامتی یه روزی به هم گفتین دوستت دارم، دوستت دارم یعنی تعهد، یعنی گذشت، یعنی احترام. همش فراموش شد و دود شد رفت هوا؟!... باباجان بعد فقط حسرتش می‌مونه.

چند لحظه سکوت بود و فقط صدای قوامی توی تاکسی بود که «شبی کنار چشمه پیداشو//میان اشک من چو گل واشو»
یک گل فروش دوره گرد کوبید به شیشه؛ «آقا یک شاخه گل برای خانومتون بخرید.» مردجوان نگاهی به گل‌ها کرد و گفت: آقا همه گل هات رو بده.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->